سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/2/29
9:52 عصر

همسایه ملکوت...

بدست اسماعیل معنوی در دسته بهجت

خاطرم هست وقتی اول راهنمایی بودم به همراه انجمن اسلامی به اردوی مشهد رفته بودیم. صبح زود در صحن آزادی حرم تجمعی نظرم را جلب کرد. عده ای جوان که در انتظار ورود ایت الله بهجت به حرم بودند. با آن شلوار شش جیب و تکپوش آستین کوتاه  به گمان کوتاه خودم نابهنجار بودم چه آنکه در آن وادی دل، معیار قلب آدم هاست(هرچند به قول حدادعادل لباس هر فرد پرچم کشور وجود اوست) بگذریم به کودک ریزه میزه ای مثل من کسی از این خرده ها نمی گرفت. خیلی آرام و متین راه می رفت دقیقا پشت سرش بودم و از روی عشق و ارادت مدام دستم را بر کمرش می کشیدم.حتی یکبار پای من به پشت پایش خورد اما کوچکترین عکس العملی نشان نداد. به همراهش به زیارت رفتیم پا نهادن در ملکوت در کنار اسوه تقوا و عرفان صفایی داشت بعد از آن زمان من واقعا شیفته ایشان شدم و از همان کتابخانه حرم رساله خریدم تا پیش از بلوغ مقلد بهجت آسمان ها شده باشم.(البته بعد از مشورت های شرعی لازمه) با خودم فکر می کنم. حالا دیگر نه کودکم و نه آستینم کوتاست و نه شلوار شش جیب می پوشم ولی بعد از آن دیگر نتوانستم بهجت را ببینم.شاید سر و راز هستی چیز دیگریست !؟ چه کسی می داند؟!
بهجت