اگر روی آن میز نمی نشستی مجبور نبودی حالا عرق از پیشانی ات بگیری!
چند روز بعد........
بدست اسماعیل معنوی در دسته سیدحسن مصطفوی
اگر روی آن میز نمی نشستی مجبور نبودی حالا عرق از پیشانی ات بگیری!
چند روز بعد........
بدست اسماعیل معنوی در دسته
بدست اسماعیل معنوی در دسته تهران را خدا آزاد کرد
صدای جیق با نوای دلخراش صوت عجین شده است/دود همه جا را فرا گرفته/بچه ها مدام زخمی می دهند/دشمن هر روز با بیانیه هایش پیشروی می کند/ همه دار و دسته شیطان پشت سر این مردکها ایستاده اند/ فرزندان محمدجهان آرا و علی هاشمی در خیابان ها با موتورسیکلت گشت می زنند/امام خامنه ای به هر مناسبتی از لزوم بصیرت نخبگان می گوید/دیگر خبری از صدام لعنتی نیست/ اینجا نخسن وزیر دوران جنگ است که حکم دشمن را پیدا کرده است/ برخی سرداران جنگ هم با دوپهلوگویی هایشان!/ اینجا تهران است / شهری خرم/ البته نه مانند خرمشهر که تازه توی این دولت بحث آب آشامیدنی اش حل شد/ اینجا خرمشهری به وسعت ولنجک تا شهر ری/ اینجا شهری با دختران با حجاب!/ اینجا شهری است که ستاد موسوی گمان می کرد کل ایران است/این اراذل اجاره ای کوچکتر از آن بودند که بتوانند شهر را تصرف کنند/اما نظم و آرامش مردم را به هم زدند/امروز روز حماسه و آزادی است/ خدا خودش مستقیما لب های امام خامنه ای را حرکت می دهد/ عباس (ع) شخصا دست های او را هدایت می کند/ یک کلام امروز او هرچه هست خداییست/ و خد ا بواسطه او ومردمش که روح الله گفته بود برترین امت تاریخ اند تهران را آزاد کرد/ آری تهران را خدا آزاد کرد.
بدست اسماعیل معنوی در دسته
شما نسل روغن نباتی هستید، مملکت اگر بدست شما ترسوها بیفتد باید فاتحه اش را با صدصلوات پیوستی خواند! ، شما برای در رفتن از کلاس های دانشگاه آزاد(شما بخوانید آزاداسلامی) ساخته شده اید. اصلا نمی توانید تصورش را هم بکنید جنگیدن با دشمن یعنی چه و... اینها همه طعنه هایی بود که تا همین یکسال پیش نصیب نسل سومی ها می شد.
مگر ما چه گناهی کرده بودیم که زمان جنگ هنوز در این دنیا نبودیم؟ اصلا از کجا معلوم اگر من 20سال پیرتر بودم حالا اسم همین اتوبان شهید همت به نام من و امثال من نبود؟ این جفایی بود که سالها در حق نسل سوم و بیدار انقلاب روا می شد. اما گذشت و گذشت... 20سال از جنگ گذشته است. حالا دیگر بسیاری از ترسوهایی که در ان دوران در لانه موش پنهان شده بودند به ناحق برخی مناصب را بدست گرفته اند و حتی سالی یکبار سراغ آن مادر شهیدی که تنها فرزندش را به راه عشق سپرده بود نمی روند. اینها آنقدر حرام خورده اند که حتی صدای سرفه های جانباز شیمیایی را از پشت درب اتاق مدیریتشان نمی شنوند.
اینجا ایران است سال 1388و انتخابات ریاست جمهوری در حال برگزاریست. برخی حام ینخست وزیر دوران جنگ اند که در معرکه استعفا داده بود و حالا بعد از بیست سال سکوت درمقابل بسیاری از ظلم ها، به خیال خودش احساس تکلیف کرده است، عده ای هوادار سرداری هستند که مدتهاست واژه دکتر را بیشتر می پسندد تا سردار! گروهی حامی کروبی و عده ای هم خواهان احمدی نژادند.
بگذاریم و بگذریم از مناظره ها و تب و تاب انتخابات... نتیجه اعلام شده است. موسوی وکروبی صراحتا در مقابل نظام ایستاده و رضایی هم مودبانه تر در صحت انتخابات تشکیک می کند.
هوا تاریک است و مقداری گرد و غبار در فضای کشور پیچیده است بوی سوختن مشکوکی هم استشمام می شود انگار قرار است اتفاقاتی بیفتد این را می توان از چهره نورانی آقا یا بقول حسین قدیانی –حضرت ماه- هم فهمید. خیلی از همان هایی که ادعای سرداری جنگ را داشتند با مواضع دوپهلویشان گند بالا آوردند . بسیاری از آنهایی که خود را استوانه انقلاب می دانستند در حد یک مکعب مستطیل هم ظاهر نشدند و چه نعمتی بود این فتنه که هرچه آشغال و زباله در دریای انقلاب بود به یکباره به روی آب آمد.
اینها همه در حالی بود که شبها وقتی به چت روم ها سر می زدی یا در بین وبلاگها سرکی می کشیدی حضور بی نظیر بلاگرهای جوان ارزشی چشم نواز بود همان هایی که به قول بعضی نسل روغن نباتی بودند حالا روی بعضی سردارها و حتی برخی روحانیون را سیاه سیاه سیاه کردند تا کور شد چشمی که در معرکه، بریدن سر حسین را ببیند و سکوت کند.
من یقین دارم امروز روح حاج همت و دیگر دوستانش هم بیش از همه از همین نسل سومی ها شاد است . اصلا برای همین ذوق و خوشحالی بود که سردار هور بعد سالها به شهرش بازگشت. من مطمئنم علی هاشمی از حضور بچه های اهواز در صحنه راضی است که امسال ما را میهمان نگاه آسمانی اش کرد.
و امروز کم کم به سالگرد شروع هشت ماه نبرد مقدس سایبری نزدیک می شویم.
بدست اسماعیل معنوی در دسته
دیروز وقتی بعد از مدتها در خیابان ولی عصر قدم می زدم بنر سردار علی هاشمی را دیدم که درچهار راه نصب شده بود.
نمیدانستم او کیست با اینکه هر دوی ما از یک دیار بودیم ولی من او را نمیشناختم.
برای من تکان دهنده بود بعد از سالها بازگشت سردار به وطن واقعاً ایثار و اخلاص واقعی از آن، آن مردان بیادعاست و اخلاص عملی در دستان اوست. خواهش میکنم گوش کنید صدای سردار هور از دور به گوش میرسد؛ او چه می گوید؟
بنر شهید هاشمی درست جایی نصب شده بود که سال گذشته در همین روزها بنر تبلیغاتی یکی از همین سران فتنه به چشم می خورد.
دیروز دیدم چگونه افراد بیحجاب نه بدحجاب از زیر بنر سردار هاشمی عبور میکردند؛ سردار من شرمندهام.
کسی هم او را نمیشناخت جز خدای خودش سردار، ما رهروان خوبی نبودیم کاش تو را نمیآوردند چون ما بیشتر شرمنده شدیم.
آخر شما وصیت کرده بودید که، گوش کنید سردار هور چه میگوید: "ای امت شهید پرور ایران، ما رفتیم ولی مسئولیتی را بر دوش یک به یک شما گذاشتیم و آن رسوایی منافقین است و حفاظت از خون شهدا، شما همیشه خون ما را زنده نگهدارید تا اسلام زنده بماند. "
سردار تو رفتی ندیدی که چگونه از نام اسلام و امام سخن گفتن کسانی که تشنه قدرت و رای و پست بودند.
نمیدانم اگر امثال تو در جنگ نبودند، امروز این مدعیان کجا بودند در چه لباسی بودند؟
یکی از همرزمهایت که سالهاست روی ویلجر نشسته است؛ حاج آقا سلامت را میگویم، همان جانبازی که هم استانی توست و عاشق شهید همت؛ او پارسال درد ترکشها را بعد از بیست و پنچ سال حس کرد.
سردار "هور " ای گرهگشای جنگ که مظلومانه تا به امروز نامی از تو نبود هر چند که تو تشنه وصل عشق بودی و رسیدی، اگر بودی و شهید نمیشدی الان چه میکردی؟
واقعاً قدر نشناسند آنان که دم از مردم و شهیدان میزنند؛ درجات آسمانی تبدیل به درجات زمینی شده و لباسهای خاکی تبدیل به کت و پست و سایت و ریاست شده.
ای سردار بی ادعا کاش تو را نمیآوردند؛ ما شرمندهایم.
پاورقی:
*سردار علی هاشمی قبل از انقلاب در خیابانهای حصیرآباد(اهواز) با رژیم شاه می جنگید و در سال 1357 چند بار دستگیر شد و هر بار به طور معجزه آسایی خود را از دست ساواک نجات داد.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تشکیل کمیته ی حصیرآباد و بعد کمیته ی اهواز نقش مهمی داشت. سپس وارد سپاه شد و فرماندهی سپاه حمیدیه را برعهده گرفت و در واقع بنیان گذار سپاه حمیدیه سردار علی هاشمی بود.
برگرفته از وبلاگ ابراهیم معنوی
بدست اسماعیل معنوی در دسته شریعتمداری در دادگاه، متهم ردیف اول
مستند _این عمار_ را همه شنیده و یا دیده اید، آنجا که ولی امر مسلمین طلب یار و همراهی چون عمار می کند. نمی دانم اگر قرار باشد در این روزگار فتنه یک نفر را بعنوان عمار زمان انتخاب کنیم همین حسین شریعتمداری خواهد بود یا نه! اگر اولین نباشد اما یقینا جزء اولین هاست.
شریعتمداری در دادگاه رسیدگی به شکایات شیرین عبادی صحنه بیادماندنی ای از غلبه استدلال و منطق اصولگرایی بر غوغاسالاری افسادطلب ها به نمایش گذاشت.آرام و متین در حالی که وکلای شیرین عبادی از دست او کلافه شده بودند، کم مانده بود خود را به سقف آویزان کنند و با اهانت های متعدد روح کوچک و ضعیف خود را نشان داده بودند پوشه هایش را ورق می زد و سندهای غیرقابل انکارش را مرور می کرد و بر روشنگری هایش ادامه می داد... درود خدا بر تو.همین.
بدست اسماعیل معنوی در دسته مسجدسلیمان، امیدوار رضایی، نفت
هنوز به خاطرم هست وقتی به مناسبت یکصدسالگی اکتشاف نفت ایران در یکی از نشریات محلی مسجدسلیمان (استان خوزستان) که در آن زمان توفیق سردبیری اش را داشتم سرمقاله ای مستند و مستدل درخصوص لزوم مدیریت بودجه های نفتی منطقه نوشتم و از برخی عملکردهای سلیقه ای و سیاسی انتقاد نمودم مدیرعامل مربوطه به یکی از چهره های شاخص استان که که بنده را مرتبط با آن می دانست گلایه کرد که چرا معنوی از این چیز ها می نویسد؟! حدود 2سال از آن قضیه می گذرد و آن مدیرعامل هم بدلایلی تعویض شد اما هنوز سوال من پا برجاست ! در شهری مانند مسجدسلیمان که زیرساخت های شهری در حد صفر می باشد چرا بودجه های میلیاردی نفت برای رنگ کردن سقف خانه های کارکنان شرکت نفت هزینه می شود؟ اگر این کار سیاسی نیست پس چیست؟!
آیا هزینه کردن 600میلیون تومان جهت خرید سطل های زباله بیهوده نیست؟(در مناطقی که اولویت دارنیستند)
آیا خرید هدیه های آنچنانی در شهری که جمعیت حاشیه نشینش روزانه رو به افزایش است رواست؟!
تصور کنید در دمای 50درجه داراها در خانه های شرکتی با برق رایگان 2یا 3کولرگازی روشن کرده اند و ندارها در دامنه کوه در خانه ای محقر با یک کولر آبی سر می کنند!
یکصدسالگی نفت گذشت میلیاردها تومان طبق کاغذها و فاکتورها در این شهر هزینه شد اما هنوز هم وقتی از منطقه "سی برنج" عبور می کنی بوی نفت آزارت می دهد و مردمی را می بینی که در کنار چشمه های نفتی روباز و جوی های جاری نفت در صف نانوا ایستاده اند و تو چه می فهمی بیمار تنگ نفس و یا آسم در این سرزمین چه ها که نمی کشد ؟!
مسجدسلیمان شهری با دردهای نانوشته که امیدوار رضایی در حال سپری کردن چهارمین دوره نمایندگی اش می باشد هرچند که مردم به این ... امیدی ندارند اما براستی حیای گربه کجاست...؟!
جالب است بدانید ، مسجدسلیمان که در ده ها نوع امکانات زندگی حداقل در ایران اولین بوده امروزه به بزرگترین روستای کشور تبدیل شده است.
بدست اسماعیل معنوی در دسته
در راه تو حرکتــم مـــضاعف باشــد
با یاد تو برکـــتــم مضــاعف باشـــد
ای سید ما امر تو بر روی دو چشم
با عشق تو همـتـم مضاعف باشــد
شاعرش را نمی شناسم!
بدست اسماعیل معنوی در دسته
بدست اسماعیل معنوی در دسته معصومینژاد
حمید معصومینژاد خبرنگار واحد مرکزی خبر در رم است.
51 سال سن دارد و هم در راهپیماییهای انقلاب بوده و هم در جنگ تحمیلی.در یک کلام مرد شجاع جنگ است.
خبرهایش از رم را همه به خاطر دارند. از رسوایی اخلاقی برلوسکونی تا ورشکستگی و بحران مالی ایتالیا.
بعد از ضربه کاری ملت ایران در 22 بهمن به نظام سلطه و دستگیری عبدالمالک ریگی تروریست و شرور شرق کشور، نهادهای امنیتی و سرویسهای جاسوسی غرب بسیار تلاش کردند تا بتوانند افکار عمومی را از موفقیتهای ایران منحرف کنند.
چارهای نبود جز تولید یک بمب خبری. خبرنگار ایرانی قاچاق سلاح میکند!
شاید این دروغ، خندهدارترین اتهام سالهای اخیر غرب به ایران باشد. واردات قیر و دوربین اسلحه هم جزو اتهاماتی است که برای معصومینژاد تراشیدهاند.
معصومینژاد قربانی زیاده خواهی غرب است و باید هرچه سریعتر آزاد شود، آن هم بدون قید و شرط.
مدعیان آزادیبیان که طبل رسوایی خویش را کوبیدهاند باید بدانند که عمر این گروکشیهای سیاسی به سر رسیده است و هر چه سریعتر باید به رفتار زشتشان خاتمه دهند.
از تمامی دوستان وبلاگنویس درخواست میکنم با پیوستن به جنبش وبلاگی "معصومینژاد را آزاد کنید" و درج پست و تصویر معصومینژاد به حرکت ما بپیوندند.
منبع: وبلاگ بیا تا برویم
***
پیشنهاداتی ساده برای حمایت از معصومینژاد؛
تجربه نشریه نشنال جئوگرافی را به یاد دارید؟
این نشریه دست به تحریف نام خلیج فارس زد و با پاسخ و واکنش گسترده ایرانیان که از طریق نامه و ایمیل صورت گرفت، مجبور به عقبنشینی شد.
میشود یک بار دیگر آن را به کار گرفت و تمام کاربران ایرانی اینترنت با ایمیل به وزارت امور خارجه ایتالیا و شخص برلوسکنی، آنها را بمباران مجازی کرده و وادار به پاسخگویی در مورد بازداشت معصومینژاد و در نهایت آزادی وی کنید.
توجه داشته باشید این کار باید در یک بازه زمانی محدود و با قدرت انجام گیرد تا اثر بخش باشد.
در ضمن توی تصاویر گوگل حتی یک عکس از معصومینژاد نیست.
برای ?? ساعت هم که شده بیائیم عکس بالا یا مشابه آن را در وبلاگهایمان قرار دهیم.
این دو طرح را به دوستان خود اطلاع دهید.وبلاگ خبرنگار تهرانی
در عصر ارتباطات و اطلاع رسانی و قرن بیست و یک بازداشت یک خبرنگار در اتحادیه اروپا
نشان از ضعف رسانه های غربی است .انها حقیقت را فدای سیاست کرده اند.