• وبلاگ : ديده بان
  • يادداشت : اوج لذت لس آنجلسي ها ...!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خيال 

    سلام

    اسماعيل عزيز ازدرج مطالب بنده دوبلاگت ممنونم ...امروزمهموني بودم خونه يكي ازخانواده هاي شهيد كه 3 فرزندشودرجنگ ازدست داده اند..به چشم هاي اشكبارشون نگاه كردم...اول فكركردم قيافه اشون دلگيره .نخواستم قدم تو عالم سياست بزارم كه امروزه هرجاقدم بزاري ردباهاشوميبيني ولي ديدم مادرشهيد شروع كردنخواستم همراهيش كنم ولي وجدانم قبول نكرد..آخه من بعنوان همرزم فرزندشون بايدازراهي كه رفتم دليرانه حمايت ميكردم ...الان كه مينويسم دلم به غربت روزهاي جمعه گرفته است ...چه بنويسم كه نگفتن سرشارازناگفته هاست ...اسماعيل ميترسم ..نه ازراهي كه سالهادوربراي حفظ نظامي كه فكرميكردم بهترين است ..مادرميانه راه لغزيديم وصدهزارحيف كه خودمان بادستهايمان باحماقتهاي خويش راه عظيم ايثاروعظمت خويش رازير باگذاشتيم ...هيچگاه ازخودنبرسيديم كه باطن رانبايد فداي ظواهركرد...اسلامي كه مراآزادآفريده است چگونه ممكن است دهانم راببنددوفريادم رابخواهددرگلوخفه كند ...توخودميداني انسان راشايد بتو ان ظاهراخفه كردولي انديشه مثل رودخانه جاري است ...فراقانوني وديكتاتوري مشگل قرنهاي متوالي اين كشوراست ...آنانكه ابتدابه خيابانها آمدندحرف ساده اي داشتندولي خداراشاهدجوابشان زندان وگلوله نبود...من براي نظاميكه فكرميكردم حرمت بچه هاي حتي ديوانه اش را نگاه ميدارددربدترين شرايط جنگيدم ...اسماعيل برادرم ...توهيچوقت تميتواني بفهمي صبح بامزاح وعاشقي بادوستان رفتن وشب باتن هاي بي سروتكه تكه شده برگشتن چه حالي داردبه اميدروزگاري كه عدالت درهرخانه اي باشد شايدهدفم راتوجيه كندولي اينك مامانده ايم واميدي كه واهي بود..برادرم راه هرانساني مقدس است ولي بترس ازروزگاركنوني من ..راهت راباعيارانسانيت ودين محك بزن ...